مرد حکیمی از راهی میگذشت. در بین راه با جوانی همسفر شد که بسیار ناراحت و اندوهگین به نظر میرسید. حکیم کمی با او راه سپرد و کمکم سر صحبت را باز کرد و دلیل اندوهش را پرسید. مرد جوان گفت: "آیا تا به حال به این آیه فکر کردهاید:
( و لنبلونکم بشی من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و الانفس و الثمرات و بشرالصابرین؛ و ما شما را به چیزهایی چون ترس از آینده و گرسنی و کمبود و از دست دادن هایی در جان و مال و میوه ها می آزماییم و به افرادی که صبر پیشه می کنند مژده بهشت را بده!)
که چرا روزگار ناگهان همه آرامش و زندگیات را میستاند و و همه ورقها علیه تو برمیگردند و بیدلیل میبینی که همه درها و پنجرهها به روی تو بسته میشوند؟آیا دلیلی به جز بدبخت بودن وجود دارد؟"حکیم لبخندی زد و گفت: "حتما دلیلی هست؟" مرد جوان خنده تلخی کرد و گفت: "هیچ دلیلی نمیتواند وجود داشته باشد!"ساعتی بعد آنها نزدیک کلبهای رسیدند. کلبه متعلق به مرد مزرعهدار عیالواری بود که بیرون کلبه مشغول کشت و زرع بود. دیری نپایید که هوا طوفانی شد و مزرعهدار، مرد حکیم و مرد جوان را به کلبهاش دعوت کرد که تا فرونشستن طوفان در کلبه او پناه گیرند.
طوفان هر لحظه شدیدتر میشد. مرد مزرعهدار به همراه پسرانش به سرعت پنجرهها و منافذ کلبه را محکم بستند و پشت درها مانعی سنگین گذاشتند تا به راحتی باز نشود. سپس همه را به اتاق زیرزمین کلبه هدایت کرد و خطاب به جمع گفت: "قرار است طوفان سختی بیاید. در و پنجره کلبه را کاملا بستم. برای احتیاط بد نیست چند ساعتی در این زیرزمین پناه بگیریم تا طوفان رد شود.
حکیم رو به پسر جوان کرد و گفت: انسان موفق کسی است که در برابر طوفان های بزرگ که روزی در زندگی هر فردی شروع به وزیدن می کند تحمل داشته باشد و سستی و ضعف به خود راه ندهد :
(فَما وَهَنُوا لِما أَصابَهُمْ فی سَبیلِ اللَّهِ وَ ما ضَعُفُوا وَ مَا اسْتَکانُوا وَ اللَّهُ یُحِبُّ الصَّابِرینَ :و در برابر آنچه در راه خدا بدیشان رسید، سستى نورزیدند و ناتوان نشدند؛ و تسلیم [دشمن] نگردیدند، و خداوند، شکیبایان را دوست دارد.
گاهى دنیا درها را به روی ما میبندد و به ظاهر همه پنجرههای امیدمان را قفل میکند اگر یاد بگیری همه اتفاقات عالم را به فال نیک بگیری،وصبر داشته باشی میبینی بعضی مواقع باید شکرگزار بسته بودن درها و قفل بودن بعضی پنجرهها باشی.