سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مناظره با هشام بن عبدالملک 

هشام بن عبدالملک (دهمین طاغوت اموی) در مراسم حج شرکت کرد، وقتى که همراه ملازم آزاد شده‌اش به نام «سالم» وارد مسجدالحرام گردید، دید امام باقر (علیه‌السلام) در گوشه‌اى از مسجد نشسته (و مردم در اطراف او براى سؤال به گردش آمده‌اند) سالم به هشام گفت: « این شخص، محمد بن على (امام باقر (علیه ‌السلام) ) است.» هشام پرسید: همان کسى که مردم کوفه شیفته‌ى او شده‌اند؟ سالم پاسخ داد: آری. هشام گفت: نزد او برو و به او بگو امیرمؤمنان (هشام) می‌پرسد در روز قیامت، مردم تا آن هنگام که از حساب خدا فارغ گردند، چه می‌خورند و می‌نوشند؟ سالم نزد امام باقر (علیه‌السلام) آمد و همین سؤال را از جانب هشام، مطرح کرد. 

 امام باقر (علیه‌السلام) در پاسخ فرمودند: مردم در روى زمین محشور می‌شوند آن زمین همانند گرده‌ى نانى است و چشمه‌هایى از آب در آن وجود دارد،‌از آ‌ن‌ها می‌خورند و می‌نوشند. هشام وقتى که این جمله را شنید، پیش خود پنداشت که بر امام چیره شده است، به سالم گفت: « نزد او برو و بگو: آن‌ها آن چنان در قیامت و به بلا و غوغاى محشر مشغولند که خوردن و آشامیدن را فراموش خواهند کرد.»

سالم همین سؤال را از امام (علیه‌السلام) نمود، امام (علیه‌السلام) فرمودند:اگر چنین باشد، لازم می‌شد که آن‌ها که در میان آتش دوزخ هستند، مشغولتر و فراموشکارتر گردند و اصلاً به یاد خوردن و نوشیدن نیفتند، با این‌که خداوند در قرآن از قول دوزخیان می‌گوید که به بهشتیان می‌گویند:« أَفِیضُواْ عَلَیْنَا مِنَ الْمَاء أَوْ مِمَّا رَزَقَکُمُ اللّهُ؛ مقدارى آب یا از آن‌چه خدا به شما روزى داده به ما ببخشید.بنابراین آن‌ها در همان حال سخت، از خوردن و نوشیدن غافل نمی‌گردند.

 هشام وقتى که این پاسخ را شنید، درمانده شد و دیگر سؤال نکرد. 

مناظره‌اى دیگر

امام باقر (علیه‌السلام) یکى از شاگردان به نام «ابوالجارود» را واسطه قرار داد تا مناظره‌ى زیر را با منکران پسر بودن حسین و حسین (علیهماالسلام) نسبت به پیامبر (صلى الله علیه و آله) انجام دهد.

ابوالجارود در محضر امام به ایشان گفتند: بنى امیه و پیروانشان اعتقاد به اینکه حسن و حسین (علیهماالسلام) پسران پیامبر (صلى الله علیه و آله) هستند، را انکار می‌کنند.

امام باقر (علیه‌السلام) در پاسخ او گفتند: در ردّ آن‌ها، چگونه با آنان مناظره کردی؟

ابوالجارود گفت: به آن‌ها گفتم؛ خداوند در قرآن می‌فرماید:

« وَ مَن ذُرِیَتِهِ داوُد وَ سُلَیمان ... وَ زَکَرِیا وَ یَحیى وَ عیسى ...؛ و از دودمان ابراهیم،‌داود وسلیمان ... و زکریا و یحیى و عیسى و ... است. »

عیسى (علیه‌السلام) که پدر نداشت، خداوند از طریق مادرش مریم(علیهاالسلام)، او را از فرزندان ابراهیم دانسته است.

و نیز بر آن‌ها دلیل آوردم به آیه‌ى مباهله که خداوند می‌فرماید:

« قُل تَعالوُا ند ابنائنا و ابنائکم و نسائنا و نسائکم ...؛ بگو بیاید ما فرزندان خود را، شما هم فرزندان خود را، ما زنان خود را, شما نیز زنان خود را دعوت به مباهله کنیم ... 

پیامبر (صلى الله علیه و آله) طبق فرمان این آیه، حسن و حسین (علیهماالسلام) را به عنوان پسران خود براى مباهله با گروه مسیحى آورد.

امام باقر (علیه‌السلام) فرمودند: آن‌ها چه گفتند؟

ابوالجارود گفت: آنها گفتند: گاهى فرزند دختر، فرزند به حساب می‌آید ولى نه فرزند صلبى ( که از نسل او حساب شوند).

امام باقر (علیه‌السلام) رو به ابوالجارود کردند و گفتند:‌اى ابوالجارود،‌سوگند به خدا آیه‌اى از قرآن می‌آورم که از آن فهمیده می‌شود که حسن و حسین (علیهماالسلام) فرزندان رسول خدا (صلى الله علیه و آله) از صلب او بودند،‌و جز کافر کسى قدرت انکار آن را ندارد.

ابوالجارود با شگفتى گفت: آن آیه کدام است؟

امام باقر (علیه‌السلام) فرمودند: در قرآن می‌خوانیم:‌

« حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهَاتُکُمْ وَبَنَاتُکُمْ وَأَخَوَاتُکُمْ ـ ... ـ َحَلاَئِلُ أَبْنَائِکُمُ الَّذِینَ مِنْ أَصْلاَبِکُمْ ؛حرام شده است بر شما مادرانتان؛ دخترانتان و خواهران ... و همچنین همسر‌هاى پسرانتان که از صلب (نسل) شما هستند.

اى ابوالجارود از منکران بپرس، آیا ازدواج رسول خدا (صلى الله علیه و آله) با همسران حسن و حسین (علیهماالسلام) جایز است؟ اگر در پاسخ گفتند: آری، دروغ می‌گویند، و اگر گفتند: جایز نیست، ثابت می‌شود که سوگند به خدا حسن و حسین (علیهماالسلام) پسران صلبى پیامبرند، و همسران آنها بر آن حضرت حرام نبودند مگر به خاطر پیوند صلبى حسن و حسین (علیهمالسلام) که با پیامبر (صلى الله علیه و آله) دارند 

مناظره با اسقف مسحیان

دربار هشام براى ابراز عظمت علمى پیشواى پنجم محیط مساعدى نبود، ولى از حسن اتفاق، پیش از آنکه امام  شهر دمشق را ترک گویند، فرصت بسیار مناسبى پیش آمد که امام براى بیدار ساختن افکار مردم و معرفى عظمت و مقام علمى خود به خوبى از آن استفاده نمود و افکار عمومى شام را منقلب ساخت.

 ماجرا از این قرار بود: هشام دستاویز مهمى براى جسارت بیشتر به پیشگاه امام پنجم (علیه‌السلام) در دست نداشت، ناگزیر با مراجعت امام پنجم (علیه‌السلام) به مدینه موافقت کرد. هنگامى که امام (علیه‌السلام) همراه فرزند گرامى خود از قصر خلافت خارج شدند، در انتهاى میدان مقابل قصر با جمعیت انبوهى روبرو گردید که همه نشسته بودند. امام از وضع آنان و علت اجتماعشان جویا شد. گفتند اینها کشیشان و راهبان مسیحى هستند که در مجمع بزرگ سالیانه‌ى خود گرد آمده‌اند و طبق برنامه‌ى همه ساله منتظر اسقف بزرگ می‌باشند تا مشکلات علمى خود را از او بپرسند. امام (علیه‌السلام) به میان جمعیت تشریف برد به طور ناشناس در آن مجمع بزرگ شرکت فرمود. این خبر به هشام گزارش داده شد. هشام افرادى را مأمور کرد تا در انجمن مزبور شرکت نموده از نزدیک ناظر جریان باشند.

طولى نکشید که اسقف بزرگ که فوق‌العاده پیر و سالخورده بود، وارد شد و با شکوه و احترام فراوان، در صدر مجلس قرار گرفت.  آنگاه نگاهى به جمعیت انداخت، سیماى امام محمد باقر (علیه‌السلام) توجه وى را به خود جلب نمود، روبه‌ امام کرد و پرسید:

 از ما مسیحیان هستید یا از مسلمانان؟ امام پاسخ دادند: از مسلمانان.

 اسقف پرسیدند: از دانشمندان آنان هستید یا افراد نادان؟ امام در جواب فرمودند: از افراد نادان نیستم.

 بزرگ مسیحیان سؤال کرد: اول من سؤال کنم یا شما می‌پرسید؟

 حضرت باقرالعلوم (علیه‌السلام) فرمودند: اگر مایلید شما سؤال کنید.

 اسقف پرسید: به چه دلیل شما مسلمانان ادعا می‌کنید که اهل بهشت غذا می‌خورند و می‌آشامند ولى مدفوعى ندارند؟ آیا براى این موضوع، نمونه و نظیر روشنى در این جهان وجود دارد؟

 حضرت فرمودند: بلی، نمونه‌ى روشن آن در این جهان جنین است که در رحم مادر تغذیه می‌کند ولى مدفوعى ندارد!

 کشیش مسیحیان با تعجب پرسید: عجب! پس شما گفتید از دانشمندان نیستید؟! امام فرمودند: من چنین نگفتم،‌بلکه گفتم از نادان نیستم!

 اسقف فکرى کرد و گفت: سؤال دیگرى دارم.  به چه دلیل عقیده دارید که میوه‌ها و نعمتهاى بهشتى کم نمی‌شود و هرچه از آنها مصرف شود،‌باز به چه حال خود باقى بوده کاهش پیدا نمی‌کنند؟ آیا نمونه‌ى روشنى از پدیده‌هاى این جهان می‌توان براى این موضوع ذکر کرد؟

امام فرمودند: آری، نمونه‌ى روشن آن در عالم محسوسات آتش است. شما اگر از شعله‌ى چراغى صدها چراغ روشن کنید, شعله‌ى چراغ اول به جاى خود باقى است و از آن به هیچ وجه کاسته نمی‌شود!...

اسقف هر سؤال مشکلى به نظرش می‌رسید، همه را پرسید و جواب قانع کننده شنید و چون خود را عاجز یافت، به شدت ناراحت و عصبانى شد و گفت: « مردم! دانشمند والا مقامى را که مراتب اطلاعات و معلومات مذهبى او از من بیشتر است، به اینجا آورده‌اید تا مرا رسوا سازد و مسلمانان بدانند پیشوایان آنان از ما برتر و داناترند؟! به خدا سوگند دیگر با شما سخن نخواهم گفت و اگر تا سال دیگر زنده ماندم، مرا در میان خود نخواهید دید!» این را گفت و از جا برخاست و بیرون رفت!  

مناظره‌ى امام باقر (علیه‌السلام) با فرقه‌هاى مذهبی

همان طور که گفته شد در دوران امامت حضرت باقر (علیه‌السلام) فرقه‌هاى مذهبى و گروه‌هاى سیاسى و مذهبى متعددى مانند:‌معتزله، خوارج و مرجئه فعالیت داشتند و امام باقر (علیه‌السلام) همچون سدى استوار در برابر نفوذ عقائد باطل آنان ایستادگى می‌نمود و طى مناظراتى که با سران این گروه‌ها داشت، پایگاه‌هاى فکرى و عقیدتى آنان را درهم می‌کوبید و سستى عقایدشان را با دلایل روشن ثابت می‌کرد.

 در این‌جا به عنوان نمونه گفتگوى آن حضرت را با «نافع بن ازرق»، یکى از سران خوارج، از نظر خوانندگان محترم می‌گذرانیم:

روزى «نافع» به حضور امام رسید و مسایلى از حرام و حلال پرسید. امام به سؤالات وى پاسخ داد و ضمن گفتگو فرمودند:

به این مارقین (از دین خارج شدگان) بگو: جرا جدایى از امیرمؤمنان (علیه‌السلام) را حلال شمردید، در صورتى که قبلاً خون خویش را در کنار او و در راه اطاعت از او نثار می‌کردید و یارى او را موجب نزدیکى به خدا می‌دانستید؟!

امام افزودند:‌آنان خواهند گفت که او در دین خدا حَکَم قرار داد. به آنان بگو: خداوند در شریعت پیامبر (صلى الله علیه و آله) خود در دو مورد دو نفر را حکم قرار داده است؛ یکى در مورد اختلاف میان زن و شوهر است که می‌فرماید:

« و اگر از جدایى و شکاف میان آنها بیم داشته باشید، داورى از خانواده‌ى شوهر و داورى از خانواده‌ى زن انتخاب کنید (تا به کار آنان رسیدگى کنند) اگر این دو داور تصمیم به اصلاح داشته باشند،‌خداوند کمک به توافق آنها می‌کند (زیرا) خداوند دانا و آگاه است».

دیگر داورى « سعد بن معاذ» است که پیامبر اسلام او را میان خود و قبیله‌ى « بنى قریظه» حکم قرار داد، و او هم طبق حکم خدا نظر داد. آنگاه امام (علیه‌السلام) افزود: آیا نمی‌دانید که امیرمؤمنان(علیه‌السلام) حکمیت را به این شرط پذیرفت که دو داور بر اساس حکم قرآن داورى کنند و از حدود قرآن تجاوز نکنند و شرط کرد که اگر بر خلاف قرآن رأى بدهند، مردود خواهد بود؟ وقتى که به امیرمؤمنان(علیه‌السلام) گفتند: داورى که خود تعیین کردى بر ضرر تو نظر داد، فرمود:‌من او را داور قرار ندادم، بلکه کتاب خدا را داور قرار دادم. پس چگونه مارقین حکمیت قرآن و مردود بودن خلاف قرآن را گمراهى می‌شمارند، اما بدعت و بهتان خود را گمراهى به حساب نمی‌آورند؟!

«نافع بن ازرق» با شنیدن این بیانات گفت: به خدا سوگند این سخنان را نشنیده بودم و نه به ذهنم خطور کرده بود، حق همین است.

پی نوشت ها:

 ارشاد مفید: ص 282 ـ احتجاج طبرسی: ج 2، ص 57.
فروع کافی: ج 6، ص 256-267.
احتجاج طبرسی: ج 2، ص 58 و 59.
دلائل الامامه, طبری: ص 105, چاپ نجف.
 بحارالانوار: ج 46, ص 307-313.
 احتجاج,‌ طبرسی: ج 2,‌ص 176.


folder98 facebook
ابزار تلگرام

آپلود عکسابزار تلگرام برای وبلاگ