بسم الله خیر الاسماء
در حیرتم که چه نویسم ؟! روی سخنم با کیست ؟ با خفته است یا با بیدار؟ اگر با خفته است ، خفته را خفته کی کند بیدار؟ و اگر با بیدار است ، بیدار در کار خود است.
و انگهی نویسنده چه نویسد که خود نامه سیاه و از دست خویش ، در فریاد است.
پیری و جوانی چو شب و روز بر آمد
ما شب شد و روز آمد و بیدار نگشتیم.
بدنوع پشمها که رشتیم و بد جنس تخمها که کشتیم
خرما نتوان خورد از این خار که کشتیم
دیبا نتوان بافت از این پشم که رشتیم.
چون از کشتزارها خود، بی خبرم آسوده می چرم ، آه اگر از پس امروز بود فردایی ! ولیکن به قول شیخ اجل سعدی:
گاه باشد که کودک نادان
به غلط بر هدف زند تیری
کلمه ای چند تقریر شود، و نکاتی اندک تحریر گردد، شاید که دلپذیر افتد.
مگر صاحبدلی روزی به رحمت
کند در حق درویشان دعایی
معرفت نفس ، طریق معرفت رب است ، که از سید انبیا و هم از سید اوصیا - صلوات الله علیهما - ماثور است: من عرف نفسه فقد عرف ربه ، هر کس در خویشتن بیندیشد و در خلقت خود تفکر و تامل کند، در یابد که: این شخص محیر العقول ، واجب بالغیر است ، بلکه خود و جمیع سلسله موجودات را محتاج به حقیقتی بیند که طرف و سر سلسله همه است و جز او ته همه ربط محض به اویند و چون معلول ، هر چه دارد، پرتوی از علت است ، تمام اشیا را مرایی جمال حق بیند. و چون معلول به علتش قائم است علت با معلول معیت دارد نه معیت مادی و اقتران صوری ، بلکه معیت قیومی که اضافه اشراقی علت به ما سواهاست. و چون در سلسله موجودات ، اول علت است و با همه و در همه اول اوست ، پس اول ، علت دیده می شود، سپس معلول
دلی کز معرفت نور و ضیا دید
به هر چیزی که دید اول خدا دید
این بنده در ابیاتی گفته است:
من به یارم شناختم یارم
تو به نقش و نگار، یعنی چه ؟
عقل خبیر این لطیفه را از کریمه و هو معکم اینما کنتم
در می یابد، و از گفتار حق سبحانه به کلیمش که انا بدک اللازم یا موسی می خواند، و به سر و رمز اشارت ارسطو که ان الاشیاء کلها حاضرات عند المبدا الاول علی الضروره و البت پی می برد. تا درجه فدرجه به جایی می رسد که می بیند حقیقت امر، فوق تعبیر بهعلت و معلو است. و چون وجود در هر جام قدم نهاد، خیر محض و قدومش ، خیر مقدم است ، و همه خیرات از یک حقیقت فائض شده اند که ان من شی الا عندنا خزائنه ، پس کل الکمال و کمال الکل ، ، مبدا واجب الوجود است ، و عقل بالفطره عاشق آن کمال مطلق است که العقل ما عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان
و جنت اهل کمال ، همان کمال است که جنت لقاست. در ابیاتی گفته ام:
چرا زهد اندر هوای بهشت است
چرا بی خبر از بهشت آفرین است
بلکه ماسواه ، شتابان به سوی او رهسپارند. در غزلی گفته ام:
معشوق حسن مطلق اگر نیست ماسواه
یکسر به سوی کعبه عشقش روانه چیست
و متاله سبزواری چه نیکو فرموده است:
و کل ما هناک حی ناطق
و لجمال الله دوما عاشق
حالا که عقل به فطر، طالب آن مقام است ، ناچار از موانع باید بر حذر باشد، و اگر رهزنی سد راه شد، لابد باید با او بجنگد تا به مقصود رسد، بلکه بی رهزن نخواهد بود و نتوان بود.
در این مشهد که آثار تجلی است
سخن دارم ولی ناگفتن اولی است
و آن رهزن جز ما، دیگری نیست.
تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز
خوشا کسی که در این راه بی حجاب رود
در ترجیح بندی گفته ام:
زنگ دل را زدای تا یارت
بدهد در حریم خود بارت
به خدای علیم بی همتا
حاجبی نیست غیر زنگارت
خواهش گونه گون نفسانی
کرد در دام خود گرفتارت
شد خدا بینیت ز خود بینی
رفت دینداریت به دینارت
وای بر تو اگر که می خواهی
گرم داری به خویش بازارت
سر تسلیم بایدت بودن
گر بزارت کشند بردارت
اندرین یک دو روزه دنیا
نرسانی به خلق آزارت
تو بهشت و جهنم خویشی
تا چه خواهد که بود اسرارت
گرچه بسیار تو بود اندک
ز اندکت می دهند بسیارت
ای بنده خدای ! به خود آی و در حضور و مراقبت می کوش که:
در خلوتی ز پیرم کافزوده باد نورش
خوش نکته ای شنیدم در وجد و در سرورش
گفتا حضور دلبر مفتاح مشکلاتست
خرم دلی که باشد پیوسته در حضورش
ندانم کدام ذره بی مقدار در خواب غفلت است تا بنی آدم غافل باشد، اگر چه هیچ ذره ای بی مقدار نیست که:
دل هر ذره را که بشکافی
آفتابش در میان بینی
یا ایها الانسان ما غرک بربک الکریک الذی خلقک فسویک فعدلک فی ای صوره ما شاء رکبک
قرآن کریم صورت حقیقیه انسان کامل است و صراط مستقیم که یهدی الی الرشد ، یهدی للتی هی اقوم
ره رها کرده ای. از آنی گم
عز ندانسته ای ، از آنی خوار
چز بدست و دل محمد نیست
حل و عقد خزینه اسرار
بیدار باش و از تن اسایی بر کنار باش که:
ناز پرورده تنعم نبرد راه به دوست
عاشقی شیوه رندان بلاکش باشد
کام حیوانی را به بی زبانها گذار، تو که مشمول الرحمن علم القرآن خلق الانسان عمله البیان هستی ، اهل بیان باش ، خاموش باش تا گویا شوی. چشم ببند تا بینا شوی. رسول الله (ص) فرمود: غضوا ابصارکم ترون العجائب.
آب کم جوی ، تشنگی آور بدست
تا بجوشد آبت از بالا و پست
به خویشتن خطاب می کنم: ای همبازی اطفال ! ای سرگرم به قیل و قال ! ای اسیر اصطبل و علف ! ای دور از سعادت و شرف ! ای محبوس در لظای (:: آتش) هوی ! ای محروم از جنت لقاء! عمر به بی حاصلی و بوالهوسی گذشت ، چه شود که به خود آیی و ببینی چه کسی ! بل توثرون الحیوه الدنیا و الاخره خیر و ابقی ، کلا بل تحبون العاجله و تذرون الاخره ندانم چه کسی در خانه دوست رفت و نا امید و برگشت ؟!
یک صبح به اخلاص بیا بر در ما
گر کام تو بر نیامد آن گه گله کن
چه کسی سوز دلش به التهاب آمد و برد (:: خنکای) الیقین عشق التهابش را فرو ننشاند؟
ای که عاشق نئی ، حرامت باد
زندگانی که می دهی بر باد
در به روی هم باز است ، دربان ندارد، تعیین وقت لازم نیست ، هیچ عنوان و رسم نمی خواهد، جز این که:
در کوی ما شکسته دلی می خرند و بس
بازار خود فروشی از آن سوی دیگر است
کمال اصفحانی چه خوش گفته است:
بر ضیافتخانه فیض نوالت منع نیست
در گشاده است و صلا در داده ، خوان انداخته
رهرو، چه زن باشد و چه مرد، چه آسیه و مریم ، چه جنید و ابراهیم ادهم. به قول عمان سامانی:
همتی باید قدم در راه زن
صاحب آن خواه مرد و خواه زن
غیرتی باید به مقصد ره نورد
خانه پرد از جهان چه زن چه مرد
شرط راه آمدن نمودن قطع راه
بر سر رهرو، چه معجر، چه کلاه
سخنی چند در آداب سائر الی الله بیاوریم - که پا در کفش بزرگان کنیم و تشبه به آنان که من تشبه بقوم فهو منهم - آرزو بر جوانان عیب نیست !
1- قرآن که صورت کتیبه انسان کامل - اعنی (::مقصودم) حقیقت محمدیه - است ، به اندازه ای که از ان بهره برده ای ، به حقیقت خاتم (ص) تقرب یافته ای ، اقرا و ارقه (::بخوان و بالارو) .
رسول الله (ص) فرمود: ان هذا القرآن مادبه ، فتعلموا مادبته ما التطعتم و ان اصفرا البیوت لجوف اصفر من کتاب الله تعالی. پس ای اخوان صفا و خلان وفا! به مادبه ای ایید که فیها ما تشتهی الانفس و تلذ الاعین.
2 - ای عبادالرحمن ! تا سوره فرقان از عباد الرحمن الذین یمشون علی الارض تا آخر سوره ، هر یک دستور العملی کاملی است.
3 - در باب سیزدهم و باب بیستم ارشاد القلوب دیلمی آمده است که: قال النبی (ص) : یقول الله تعالی: من احدث و لم یتوضا فقد جفانی ، و من احدث و توضا و لم نصل رکعتین فقد جفانی ، و من صلی رکعتین و لم یدعنی فقد جفانی ، و من احدث و توضا و صلی رکعتین و دعانی فلم اجبه فی ما یسال من امر دینه و دنیاه ، فقد جفوته و لست برب جاف.
حالا که در این عمل سهل رخیص چنین نتیجه عظیم و نفیس است ، خوشا حال آن که از علو همت خود بعد از دادی این دستور از حق تعالی مطلبی بخواهد که آن را زوال و نفاد نباشد، اعنی حلوت ذکر و لذت لقا وشرف حضور بخواهد، و زبان حالش این باشد که:
ما از تو نداریم به غیر از تو تمنا
حلوا به کسی ده که محبت نچشیده است.
4 - و کلوا و اشربوا و لا تسرفوا انه لا یحب المسرفین فضول طعام ، ممیت (::میرانده) قلب است و مفضی (::کشاننده) به سرکشی نفس و طغیان اوست ، و از جل خصال مؤ من ، جوع (::گرسنگی) است. نه چندان بخور کز دهانت بر آید
نه چندان که از ضعف جانت بر آید
5 - همان طور که فضول طعام ، ممیت قلب است ، فضول کلام نیز از قلب قاسی بر خیزد. از رسول الله (ص) روایت است: لا تکثروا الکلام بغیر ذکر الله ، فان کثره الکلام بغیر ذکر الله ، قسو القلب ، ان ابعد الناس من الله القلب القاسی.
6 - محاسبت نفس ، که امام کاظم (ع) فرمود: لیس منامن لم یحاسب نفسه فی کل یوم ، فان عمل حسنا، استزادالله ، و ان عمل سیئا، استغفرالله تعالی منه و تاب الیه.
7 - مراقبت و این مطلب عمده است. قال الله تعالی: و کان الله علی کل شی رقیبا. و قال النبی (ص) لبعض اصحابه: عبدالله کانک تراه ، فان لم تکن تراه ، فهو یراک.
8 - الادب مع الله تعالی فی کل حال در باب چهل و نهم کتاب ارشاد القلوب دیملی آمده است: روی ان النبی (ص) خرج الی غنم له و راعیها عریان یفلی ثیابه ، فلما راه مقبلا لبسها، فقال النبی (ص) : امض فلا حاجه لنا فی رعایتک.فقال. و لم ذلک ؟!) فقال: انا اهل بیت لا نستخدم من لا یتادب مع الله و لا یستحیی منه فی خلوته.
9-العزله. سلامت در عزلت است. با خلق باش و نباش.
هرگز میان حاضر و غائب شنیده ای
من در میان جمع ودلم جای دیگر است
10 - التهجد، و من اللیل فتهجد به نافله لک عسی ان یبعک ربک مقاما محمودا و قل رب ادخلنی مدخل صدق و اخرجنی مخرج صدق و اجعل لی من لدنک سلطانا نصیرا.
11 - التفکر، قال الله تعالی: الذین یذکرون الله قیاما و قعودا و علی جنوبهم و یتفکرون فی خلق السموات و الارض ، ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانک فقنا عذاب النار.
12 - ذکر الله تعالی فی کل حال قلبا و لسانا. قوله سبحانه: و اذکر ربک فی نفسک تضرعا و خیفه و دون الجهر من القول بالغدو و الاصلا و لا تکن من الغافلین ان الذین عند ربک لا یستکبرون عن عبادته و یسبحونه و له یسجدون.
13 - ریاضت در طریق علم و عمل بر نهجی (شیوه ای) که در شریعت محمدیه (ص) مقرر است و بس ، که علم و عمل برای طیران به اوج کمال و عروج به معارج به منزلت دو بالند.
14 - اقتصاد یعنی میانه روی در مطلق امور حتی در عبادت.
15 - مطلب در دو کلمه است: تعظیم امر خالق ، و شفقت با خلق. فرزانه آن که خواهد تعظیم امر خالق
دیگر که باز دارد از خلق شر و شورش
گفتار بسیار است ، ولی دو صد گفته چون نیم کردار نیست ، تا چه قبول افتد و چه در نظر آید.
و السلام علی من اتبع الهدی
قم ، حسن زاده آملی
21/3/1349ه. ش
اگر « شیدایی » را از انسان بازگیرند، هنر را باز گرفته اند؛ شیدایی جان هنر است، اما خود ریشه در عشق دارد. شیدایی همان جنون همراه عشق است؛ ملازم ازلی عشق، جنون و شیدایی عاطف و معطوف هستند و مُرادف با یکدیگرند.
حق انسان را به جنون ستوده است: اِنّهُ کانَ ظَلوُماً جَهولاً. عاشق مجنون است و مجنون را با «عقل » میانه ای نیست؛ ظلوم است و جهول. و اگر این جنون عشق نبود، با ما بگو که انسان آن امنتِ ازلی را بر کدام گُرده می کشید؟ کدام گُرد است که ثقل این بار صبر آوَرد، جز مجنون ظلوم و جهول؟
در چشم عاشق جز معشوق هیچ نیست. با عاشق بگو که در کار عشق عقل ورزد، نمی تواند. با عاشق بگو که در کار عشق انصاف دهد، نمی تواند، عشق همواره فراتر از عدل و عقل می نشیند؛ جنون نیز. و اصلاً عشّاق می گویند که این جنون عین عدل و عقل است.
عاقلان می گویند: خداوند عادل است. عاشقان می گویند: بَل عدل آن است که معشوق می کند. عاقلان چون گرفتار بلا شوند، گ.یند شکیبایی ورزیم که این نیز بگذرد، اما عاشقان چون در معرکه بلا درآیند گویند:
اگر با دیگرانش بود میلی
چرا ظرف مرا بشکست لیلی؟
عاشقان عاشق بلایند. دُرّ حیات در احتجاب صدف عشق است و آن را جز در اقیانوس بلا نمی توان یافت؛ در ژرفای اقیانوس بلا. عاشقان غواصان این بحرند و اگر مجنون نباشد، چگونه به دریا زنند؟
کار عشق به شیدایی و جنون می کشد و کار جنون به تغزُّل؛ تغزل ذاتِ هنر است. جنون سرچشمه هنر است و همه، از آن « زمزمه های بی خودانه » آغاز می شود که عاشق با خود دارد، در تنهایی. جنونش را می سراید، و این یعنی تغزل. باباطاهر را ببین! « عریان » است از لباس عقل، و همین جنون برای آنکه شاعر شود کافی است:
مو آن رندُم که عصیان پیشه دیرُم
به دستی جام و دستی شیشه دیرُم
اگر تو بی گناهی، رو مَلک شو
من از حوا و آدم ریشه دیرُم
کار جنون به تغزل می کشد، و چگونه می تواند که نکشد؟ مگر چشمه می تواند که نجوشد؟ و چون می جوشد، مگر می تواند که غلغل نکند؟ چرا آب درعمق زمین نمی ماند و از چشمه ها فرامی جوشد؟ و این آب چیست و چرا در عمق زمین خانه دارد؟
دل « خانه جنون » است. پس ریشه شعر و تغزل نیز در دل است؛ در اعماق دل. اما دل نه آنچنان است که هر چه به عمق آن فرو روی از خود دورتر شوی؛ دل در عمق خویش به اصل وجود می رسد. از عمق دل راهی به آسمان ها گشوده اند.
راز عشق را در این پیغام فاش کرده اند؛ ثُمّ استَوی اِلَی السّماءِ وَهِیَ دُخانٌ فَقالَ لَها و لِلاَرضِ ائتِیا طَوعاً اَو کَرهاً قالَتا اَتَینا طائِعینَ. « فرمود به آسمان و زمین که به سوی من بیایید، خواه یا نا خواه. گفتند: آمدیم از سر طوع و رغبت. » اینجا چه جای کُره است؟
و این عشق است، عشقی که آسمان ها و زمین را به سوی او می کشد. چون فرمود بیایید، دیگر چگونه آب از چشمه ها نجوشد؟ دیگر چگونه غزل ها ناسروده بمانند؟
حق با توست اگر فریاد اعتراض برداری که: « غزل فوران آتش است، نه جوشش آب. » آری، آتش درون است که فوران می کند. و راستی این غم چیست، که هم آتش است و هم آب؟ ناله هم آبی است بر سوز دل و هم بادی است که آتش را دامن می زند؛ یعنی قرار دل عشاق در بی قراری است. آب از چشمه ها می جوشد و تشنگان را سیراب می کند و باز به عمق زمین باز می گردد.
غزل، گاه ترنم غلغل چشمه است:
چو بر شکست صبا زلف عنبرافشانش
به هر شکسته پیوست تازه شد جانش
کجاست هم نفسی تا که شرح غصه دهم
که دل چه می کشد از روزگار هجرانش
و گاه فریاد هوهوی آتش فشان:
این کیست این، این کیست این، هذا جنون العاشقین
از آسمان خوش تر شده در نور او روی زمین
بیهوشی جان هاست این یا گوهر کان هاست این
یا سرو بستان هاست این یا صورت روح الامین
... تغزل بیان شیدایی و جنون است و ذاتِ هنر نیز جز این نیست: تغزل.
فرمود بیایید که گیاه در جست و جوی نور، سر از خاک بیرون می کشد. فرمود بیایید که آفتابگردان جانب شمس را نگاه می دارد... و خودش را بنگر، شمسی دیگر است طالع شده بر افق جالیز؛ یعنی که عاشق تشبه به معشوق می کند. فرمود بیایید؛ پس دیگر چگونه انسان غزل نسراید؟
می سراید، اما حزین. دل بیت الاحزان است و از بیت الاحزان امید مدار که جز ناله حُزن بشنوی. یار، هجران گرفته است تا شوق وصل هماره باشد؛ اما هجران، شوق و حزن را با هم بر می انگیزاند. جهان بی حُزن گو مباد که جهان بی حزن جهان بی عشق است، اما این حزن نه آن حزن است که خواجه فرمود: « کی شعر تَر انگیزد خاطر که حزین باشد؟ » این، آن شرر است که دلسوختگان را بر جان و دل افتاده است تا لیاقت لقا یابند.
آنجا دارالقرار است و قُلناَ اهبِطوُا مِنها جَمیعاً حکایتِ هجران و بی قراری ماست، نوشته بر لوح فطرت. و هنر حکایت این بی قراری است، حکایت این غربت. و از همین است که زبان هنر زبان همزبانی است، زبان غربت بنی آدم است در فرقت دارالقرار... و همه با این زبان آُنس دارند؛ چه در کلام جلوه کند، چه در لحن و چه در نقش؛ اُنسی دیرینه به قدمتِ جهان.
امام زمان در کلام امام خامنه ای
* مهدى موعود (عج) مظهر رحمت و قدرت و مظهر عدل الهى است.
* توسل و توجه و ارتباط قلبى با آن حضرت موجب عروج و رشد روحى و معنوى انسان مى شود.
* ایمان و اعتقاد به امام زمان مانع از تسلیم شدن است.
* وجود مقدس امام زمان وعده الهى و مصداق لطف خدا بر انسانیت و بشریت است.
* او مستوره و نمونه اى از اولیا و اصفیا و انبیا و برجسته ترین بندگان خداست.
* ملت ما باید روح انتظار را در خود زنده کنند.
* امروزه وجود مقدس حضرت حجت (عج) در میان انسانهاى روى زمین منبع برکت علم، منبع درخشندگى، زیبایى و همه خیرات است. * ما به زمان ظهور امام زمان (عج) این محبوب حقیقى انسانها نزدیک شده ایم زیرا معرفت ها پیشرفت کرده است.
* ان شاءالله همه این توفیق را پیدا کنیم که روزى در رکاب آن بزرگوار باشیم براى خدا تلاش و مجاهدت کنیم در مقابل چشم آن بزرگوار در راه خدا جانمان را از دست بدهیم و به فیض شهادت برسیم.
امام زمان در کلام شهدا
مگر نمیبینی که ظلم سراسر گیتی را فرا گرفته و مهدی فاطمه(عج)سرباز میطلبد؟محمد کمالیان
آیا نمیبینید که به حق عمل نمیشود، و ظلم سراسر گیتی را فرا گرفته، و داد مظلوم به گوش نمیرسد؟ آیا میتوانید در مادیگری و غفازدگی بمانید؟ اسلام آمد، انقلاب شد، ولی باز شما خوابید. هان که بیدار شوید که وقت، وقت ستیز است، وقت انقلاب است، وقت نبرد است، و وقت گرفتن حق مظلوم از ظالم./ابوالفضل منصور
امام زمان(عج) منتظر شماست که شما را بشناسد. قلب خود را پاک کنید و همچنان محکم و استوار بر عقیده و ایمان خود باشید و زمان را برای ظهور حضرتش آماده و مهیّا سازید ./محمدجواد میری
ای جهان اسلام، تسلیم زور و ستم کافران و ظالمان نشوید، متّحد شوید، از یک رهبر پیروی کنید؛ از کسی پیروی کنید که شما را به طرف حکومت امام زمان(عج) هدایت کند، که اکنون آن رهبر کسی جز خمینی از آل محمد(ص) نیست./جلیل ذکایی
کارى نکنید که قلب امام را ناراحت کنید که قلب امام زمان«عج» را ناراحت کردهاید. شهید محمدحسین شیخىزاده
ازبرداران بسیجی می خواهم که پشتیبان ولایت فقیه باشند و گوش به فرمان فرمانده کل قوا. چون فرمان رهبر فرمان امام زمان«عج» است. شهید محمدحسین شیخیزاده
پس ما باید از تمام لحظات عمرمان براى ساختن زندگى آینده، آخرت و براى یارى اسلام و مستضعفین و زمینه سازى حکومت مهدى «عج»، استفاده کنیم. شهید محمدرضا نصرالهى
از شما مىخواهم که پسرتان را طورى تربیت کنید، که فدایى امام زمان «عج» باشد. شهید کاظم خائف
از همه مردم، میخواهم که تعجیل در ظهور حضرت مهدى(ع) را از خدا بخواهند. از خدا میخواهم که من هم در رکاب حضرتش، براى یارى دین خدا باشم.شهید محمدحسین فاضلى
به امید پیروزى انقلاب اسلامى ایران و صدور آن به تمام جهان، و پیوند انقلابمان به انقلاب مهدى«عج». و به امید این که ادامه دهندگان خون شهدا به وظیفه شان عمل کنند. شهید سیدعلى حسینى
از دعا براى فرج امام زمان(عج) فراموش نکنید. شهید علىاکبر جهانى
پدری در دم مرگ است و به بالین پسرش
پسری اشک فشان است به حال پدرش
پدری جام شهادت به لبش بوسه زده
پسری سوخته از داغ مصیبت جگرش
پسری را که بود نبض دو عالم در دست
شاهد داغ پدر آه و دل و چشم ترش
حسن العسکری از زهر جفا می سوزد
حجةابن الحسن از غم شده گریان به برش
چار ساله پسری مانده و صد ها دشمن
که خداوند نگه دارد و از هر خطرش
دشمن افکنده زپا نخل امامت را باز
کند اندیشه به نابودی یکتا ثمرش
خانه را که عدو دست به غارت زده است
اتش ظلم بر افروخته از بام و درش
آه از آن روز که شد غیبت مهدی آغاز
غیبتی را که بود خون شهیدان اثرش
آنکه امروز جهان زنده و قائم از اوست
بار الها که مؤید نفتد از نظرش
***سید رضا مؤید***
مولای غایب غریبم ، سرتان سلامت باد
مرحوم شیخ طوسی و برخی دیگر از بزرگان ، به نقل از قول اسماعیل بن علی - معروف به ابوسهل نوبختی حکایت میکنند: در آن روزهائی که امام حسن عسکری علیه السلام در بستر بیماری قرار گرفته بود - که در همان مریضی هم به شهادت نائل آمد - به ملاقات و دیدار حضرت رفتم . پس از آن که لحظه ای در کنار بستر آن امام مظلوم با حالت غم و اندوه نشستم و به جمال مبارک حضرتش می نگریستم . ناگاه دیدم ادامه مطلب...
در یاد مایى
راوى عبد الله بن ابراهیم غفارى تنگ دست بودم و روزگارم به سختى می گذشت.یکى از طلبکارهایم براى گرفتن پولش مرا در فشار گذاشته بود. به طرف صریا حرکت کردم تا امام رضا(ع) را ببینم. می خواستم خواهش کنم که وساطت کنند از او بخواهد که مدتى صبر کنند .
زمانى که به خدمت امام رسیدم، مشغول صرف غذا بودند. مرا هم دعوت کرد تا چند لقمهاى بخورم. بعد از غذا، از هر درى سخن به میان آمد و من فراموش کردم که اصلا به چه منظورى به صریاء آمده بودم. ادامه مطلب...
بهترین راه توسل به امام رضا (علیه السلام) طریقه اى است که از خود ایشان وارد شده است: «هرگاه اتفاق مهمى براى تو رخ داد، دو رکعت نماز بخوان، در یک رکعت فاتحه و آیة الکرسى و در رکعت دوم حمد و سوره قدر را بخوان، سپس قرآن را بردار و آن را بالاى سرت بگیر و بگو: «اللّهُمَّ بحَقِّ ما أَرْسَلْتَهُ إِلى خَلْقِکَ، وَبحَقِّ کُلّ آیَة فِیه، وَبحَقِّ کُلّ مَنْ مَدَحْتَهُ فیهِ عَلَیْکَ، وَبحَقِّکَ عَلَیْهِ، وَلانَعْرِفُ أَحَداً أَعْرَفُ بحَقِّکَ مِنْکَ».
زهرا به خانه و ملک الموت پشت در
از بهر قبض روح شریف پیامبر
از هیچ کس نکرده طلب اذن و ای عجب
بی اذن فاطمه ننهد پای پیش تر
با آن که بود داغ پدر سخت، فاطمه
در باز کرد و اشک فرو ریخت از بصر
یک چشم او به سوی اجل چشم دیگرش
محو نگاه آخر خود بود بر پدر
اشک حسن چکیده به رخسار مصطفی
روی حسین بر روی قلب پیامبر
دیگر نداشت جان که کند هر دو را سوار
بر روی دوش خویش به هر کوی و هر گذر
زد بوسه ها به حلق حسین و لب حسن
از جان و دل گرفت چو جان هر دو را به بر
هر لحظه یاد کرد به افسوس و اشک و آه
گاهی ز طشت و گاه ز گودال قتلگاه
شیخ طوسى(ره) از ابن عباس نقل مى کند: در واپسین ساعتهاى عمر امام مجتبى(ع) برادرش امام حسین(ع) وارد خانه آن حضرت شد، در حالى که افراد دیگرى از یاران امام مجتبى(ع) در کنار بسترش بودند. امام حسین پرسید: برادر! حالت چگونه است؟ حضرت جواب داد:در آخرین روز از عمر دنیایى ام و اولین روز از جهان آخرت به سر می برم و از جهت این که بین من و شما و دیگر برادرانم جدایى می افتد، ناراحتم. سپس فرمود: از خدا طلب مغفرت و رحمت مى کنم، چون امرى دوست داشتنى، همچون ملاقات رسول خدا(ص) و امیرمؤمنان و فاطمه و جعفر و حمزه(علیهم السلام) را در پیش دارم. آن گاه اسم اعظم و آنچه را از انبیاى گذشته از پدرش امیرالمؤمنین(ع) به ارث داشت تسلیم امام حسین(ع) نمود.
در آن لحظه فرمود بنویس:«هذا ما اوصى به الحسن بن على الى اخیه الحسین ادامه مطلب...
امام موسى بن جعفر(ع) فرمود به پدرم اباعبدالله (ع) عرض کردم:« آیا نویسنده وصیت، حضرت على(ع) نبود و رسول خدا(ص) مفاد آن را بر او نمی خواند، در حالى که جبرئیل و سایر فرشتگان شاهد بودند؟» پدرم مدتى سکوت کرد، بعد فرمود: «اى اباالحسن! ماجرا چنین بود که گفتى لکن هنگامى که زمان رحلت رسول خدا(ص) رسید، وصیت به صورت کتابى نوشته شده از آسمان نازل شد و جبرئیل(ع) همراه با فرشتگانى که امین خداى تبارک و تعالى هستند، آن را نزد رسول اکرم(ص) آورد و به ایشان گفت:« اى محمد(ص) هر کس که نزد توست بیرون فرست مگر وصى خود را که باید کتاب وصیت را بگیرد و ما شاهد باشیم که تو وصیت را به وى دادى و او اجراى آن را ضمانت کند.»
رسول خدا(ص) همگان را دستور داد که از خانه بیرون روند. تنها على(ع) و فاطمه(س) بین پرده و در اتاق باقى ماندند. ادامه مطلب...